آشـوب ِ زن بودن...



   مثل یک روز که بیدار می‌شوی و بی‌دلیل حالت خیلی خوب است، مدتی است بی‌دلیل خواب‌ تو را می‌بینم! مثلا خواب می‌بینم در جمع فامیل تو هستم و تک تک‌شان را به اسم می‌شناسم، بعد فردایش برایم می‌گویی دیشب در جمع، بحث سفر تو به جنوب بود. هر دو به تعبیر خوابم می‌خندیم و رد می‌شویم. یک ماه بعد دوباره خواب می‌بینم "پشت فرمان ماشین تو نشسته ام و در شهر خودمان رانندگی میکنم و با خوشحالی زیادی می‌گویم چقدر ماشین راحتی است". دو روز بعد به بهانه‌ی کار به شهرمان می‌آیی و در حالی که سوار ماشین جدید آخرین مدلت شده‌ای، دوباره لبخند می‌زنی و به شوخی می‌گویی "حالا بیا پشت فرمان بشین و ببین مثل خوابت راحت و خوش فرمان است؟" و من در بهت و حیرتم که چرا باید تا این حد روحم در اطراف تو پرسه بزند و پیشاپیش سر از کارهایت در بیاورد وقتی در واقعیت هیچ کدام از ما در اطراف هم پرسه نمی‌زنیم! چرا باید چند ماه پیش وقتی قرار بود با اتوبوس به سفر برویم، ناگهان بین خواب و بیداری، خودم و تو را روی صندلی هواپیما ببینم؟ و بعد از چند دقیقه زنگ میزنی که شماره کارت ملی‌ات را بده می‌خواهم بلیط هواپیما بگیرم، بقیه نمی‌آیند فقط ما دو نفریم! و تمام راه از پنجره هواپیما زل بزنم به زمینی که کوچک و کوچک‌تر می‌شود و تو که بی‌خیال کنارم خوابیده‌‎ای!

   مثل یک روز که دلت ناگهان هوس قهوه‌ی داغ زیر بارش برف می‌کند، کاش  ناگهان خواب ببینم در آغوش توام و بالاخره طعم آن را چشیدم! عشق و عاشقی در کار نیست، فقط دوست دارم با حس‌هایم بازی کنم. دوست دارم قدرتم را روی تو آزمایش کنم. وسوسه‌ی به دست آوردنت را تجربه کنم و بعد رهایت کنم! مثل قهوه‌ای که تمام می‌شود.!


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

درباره بازي و قوانين بازي بچه ها tehranservic دانلود فیلم سریال آهنگ موزیک, موزیکال دانلود وبلاگ کنگره 60 نمایندگی شهر ری امیر ضعیفی مطالب اینترنتی زیباکنار معمار دانلود mentorklebas پژوهش نگار